لم

فیلم‌هایی که لم می‌دیم و می بینیم

لم

فیلم‌هایی که لم می‌دیم و می بینیم

۳*۲۰۱۱

 Midnight in Paris  

نیمه شب در پاریس

اینکه وودی آلن همواره لا اقل از برخی جهات در سینما پیشرو بوده است ادعایی انکار ناپذیر به نظر می رسد و از این برخی، یکی فیلمنامه است و منظورم نه تنها به لحاظ موضوعی که از نظر ساختار و شیوه ی روایت داستانهایش است. حین دیدن نیمه شب در پاریس داشتم فکر می کردم از کارگردانان حاضر هیچ کس جرات نقل داستان بدین سبک و سیاق را نداشته است. حال سترگی موضوعی که می خواهد بگوید بماند که ایضا هرکسی جرات نمی کند به سمت چنین وزنه ی سنگینی برود.

اینکه سینمای آلن همیشه پرمخاطب نبوده یک علتش سنگینی همان وزنه است آن هم در روزگاری که بسیاری سینما را چنان که باید جدی نمی بینند یا حوصله ی اندیشیدن یا به دیگر سخن حوصله ی دیدن فیلمهای اندیشمندانه ندارند. هرچه باشد قرن حاضر قرن راحتیست. تمایل بیشتر به سمت فست فود است تا قرمه سبزی.

ساختار داستانی نیمه شب در پاریس شاید چندان نامتعارف یا نوین نباشد و برای طرح سخنی که می خواهد بگوید در نگاه اول کم مایه به نظر می رسد اما پرداخت به موضوع چنان قویست که جز چند دقیقه ی اول شروع تخیل قهرمان فیلم روندش قابل قبول می گردد و حتی جایی که فیلم خیلی شعاری می شود، خیلی بیننده را آزار نمی دهد.

این طرز داستان گویی بسیار در معرض خطر ابتذال است اما وودی آلن خوب از پس کار بر می آید و در پایان فیلم این احساس خوشایند با بیننده است که یک فیلم خوب دیده و با یک نظر خوب و تامل برانگیز مواجه شده است. ویژگی ذاتی سینمای وودی آلن.

داستان فیلم در مورد مردی دلبسته ی پاریس دهه ی بیست است که به طریقی که خیلی درموردش توضیح داده نمی شود ولی قابل حدس، زندگی در آن دوره را تجربه می کند اما جان سخن نویسنده نه ادای احترام به گذشته که یافتن زیبایی در عصر حاضر است. فیلم در یک کلام می خواهد بگوید که زیبایی دوره های مختلف از زمان مستقل است و احساسات نوستالژیک، قضاوت در مورد زیبایی های هر دوره (بویژه عصر حاضر) را ناسره می کند.

در این فیلم که پر از ظرایف است، مایلم به نکته ی ظریف دیگری اشاره کنم. جایی که قهرمان فیلم (گیل) به این نتیجه می رسد که زمان در شکوفایی هنری یک دوره (یا اقلا احساس عاطفی نسبت به یک دوره) فاقد اصالت است و بعد به زمان حال برمی گردیم و می بینیم این دیدگاه نو نه تنها سبب بهبود ارتباط گیل با نامزدش نشده بلکه آن را به هم زده است. اینجا دو نکته وجود دارد. اول اینکه به تاکید گیل درمی یابیم که همینگوی و سایر بزرگان ادبیات مستقل از زمان بوده اند (چنانکه گیل در این صحنه با زمان مضارع از ایشان یاد می کند) و استقلال از زمان دید روشن تری از وقایع دور و بر به فرد می دهد (نه تنها به وقایع گذشته مثلا در قرن بیستم) و بعنوان مثال در این مورد خاص به اینکه زوج مورد نظر در فیلم با هم جور نیستند. و نکته ی دیگر یافتن زیبایی در پاریس معاصر (یا دنیای معاصر یا هنر معاصر) است.

فیلم با تصاویری نسبتا طولانی از پاریس امروز شروع می شود و با تصویر زیباتری به پایان می رسد. با توجه به آنچه گفتم و علاوه بر آن، به نظر می آید این فیلم ادای احترامی به هنرمندان معاصر و احتمالا خود کارگردان باشد. 

امتیازم به این فیلم ۷ تا ۸ است از ۱۰.

 Carnage

نمی دانم چرا این فیلم چندان مطرح نشد شاید یک علتش گونه ای بایکوت پولانسکی باشد شاید هم اتفاق دیگری افتاده، اما به نظرم کشتار یکی از بهترین فیلمهای امسال است. فیلمنامه ی اعجاب انگیز آن و کارگردانی هنرمندانه اش علاوه بر تمام آنچه که هست و فیلم را تبدیل کرده به یکی از بهترین کارهای پولانسکی به گونه ای قدرت نمایی کارگردان نیز محسوب می شود.

ماجرا از این قرار است که دعوای دو بچه مدرسه ای به جراحت یکی از ایشان منتهی شده است و برای رسیدگی به موضوع والدینشان (تنها بازیگران این فیلم چهار نفره) با هم جلسه ای تشکیل داده اند که این جلسه به درگیری بچگانه ای میان هر چهارتای ایشان با یکدیگر می انجامد.

شیوه ی روایی داستان به هنرپیشه ها اجازه ی خودنمایی زیادی می دهد که انصافا به خوبی از پس آن بر می آیند.

Melancholia

دوست نداشتم درباره ی این فیلم بنویسم. فون تریر کارگردانیست که در آثارش پاره ای اصول اخلاقی را زیر سوال می برد اما اینکه قصدش از این کار چیست، نمی دانم. 

متاسفانه این کارگردان هم کارش را خوب بلد است. از این کارگردان سه فیلم دیده ام که دو تای دیگر دارای جنبه های اخلاق ستیز بوده اند اما این یکی اخلاقیات را با جایش زیر سوال می برد.

فیلم در مجموع می خواهد بگوید که مرگ اخلاقیات را به چالش می کشد و در انجام به یکی از فراگیر ترین ارکان اخلاقیات طعنه می زند.