لم

فیلم‌هایی که لم می‌دیم و می بینیم

لم

فیلم‌هایی که لم می‌دیم و می بینیم

ماه رویت شد


اخیرا یا بد شانسی من یا کسادی بازار هنر سبب می شود وقت گرانمایه را به دیدن فیلمهایی بگذرانیم که آخرش پشیمانیست و بیش از همه در معرض این خطر، بعد از فیلمهای ترسناک، فیلمهای علمی تخیلیست. بنابراین به خاطر دلبستگی به ژانرهای مذکور دو فیلم تخیلی را به دوستان پیشنهاد می کنم که بسیار به مذاقم خوش آمده است و هرچند وجهه ی معما گونه ی اینها بالاست و حتی  کوچکترین اشاره ای شیرینی ی دیدن آنها را به شدت می کاهد، بعنوان نویسنده باید درباره ی آنها بنویسم گرچه پیش از دیدن فیلمها خواندن اینها را توصیه نمی کنم.  

***

Moon
Moon
در نوشتار پیشین اشتیاق خود را به دیدن فیلم اول Duncan Jones کارگردان source code بیان نموده بودم و این اتفاق دل انگیز همین اواخر افتاد و من دریافتم که موفقیت این آدم اتفاقی نیست. تقریبا تمام فیلم در یک فضا و با یک بازیگر می گذرد. این فیلم علاوه بر اینه یک ماجرای تخیلی پر جاذبه را روایت می کند، دارای بیان استعاری ظریفی نیز هست که ماجرا را به کل هستی تعمیم می دهد. ماجرا از این قرار است که فردی با قرارداد سه ساله ای در حال کار در یک مرکز فضایی در کره ی ماه است که بسته های انرژی را برای زمین ارسال می کند. فرد برای پایان قرارداد لحظه شماری می کند تا به دیدار خانواده ی خویش در زمین برود. تحت شرایطی فوق العاده این شخص با کلون خودش مواجه می شود و در می یابد آنچه به او وعده داده شده دروغی بیش نبوده است و کم کم فیلم وارد وجه استعاری خود می شود. بدون اینکه بخواهم بیش ازاین به جزئیات رخدادهای فیلم اشاره کنم می توان آینده ی موعود قهرمان فیلم را با چشمداشت انسانها از دنیای دیگر مقایسه نمود که موجب دلخوشی و وفاداری اویند. از سویی دگر لحظه هایی در فیلم هست که بیننده با خود بگوید شاید بهتر بود که او به این راز پی نمی برد و در جهل و رضایت می مرد. امتیاز IMDB به این فیلم هشت و امتیاز من هم هشت از ده  می باشد.
Oblivion
تام کروز چند تخیلی بسیار زیبا در کارنامه دارد و این هم روش. Joseph Kosinski  کارگردان این اثر فیلم نه چندان خوب TRON: Legacy  را در کارنامه دارد. داستان Oblivion در آینده می گذرد زمانی که انسانها پس از جنگی بزرگ با بیگانگان از زمین غیر قابل زیست به کره ای دیگر رفته اند و یک زوج آخرین مامور کنترل و تعمیر وسایل بر زمین سعی می کنند به بهترین نحو کارشان را انجام دهندو چشم دارند که به زودی به دیگر انسانها بپیوندند. با پیش آمدن ماجراهایی مخصوصا پس از مواجهه با کلون خود، قهرمان فیلم در می یابد آنچه در ذهنش قرار داده شده رنگی از حقیقت ندارد و علیه سیستمی که او را استثمار می کند وارد جنگ می شود. می دانم خیلی شبیه فیلم قبلی شد و من در میانه ی تماشای فیلم بانگ برآوردم که "مسخره! این که شد Moon" اما فیلمنامه خوب راهش را جدا می کند و بصورت اثری مستقل، قابل قبول و قابل توجه در می آید. در این اثر برخلاف قبلی روزنه ی امیدی نمایان است. نکته ی دیگری نیز در این قضیه ی کلونها در oblivion هست که از moon پررنگ تر است و آن اینکه نوعی وحدت را در کلونها نشان می دهد و مانند فیلم پیشین اهمیت خاطرات را در هدفمند ساختن زندگی متذکر می شود. امتیاز IMDB به این فیلم 7.1 و امتیاز من هفت از ده می باشد.
 Killing Season 

این فیلم ارتباطی به دو دیگر ندارد و علت آوردنش در این مقال ترتیب مشاهده اش بوده است و بس. فیلم روایتگر تقابل دو دشمن جنگ بوسنی است که هر دو زخم خورده ی روانی جنگ هستند. درواقع جنگ بر سراسر زندگی هر دو سایه افکنده و زندگیشان را از چیزی که می توانست باشد بسیار دور کرده است. این بار اما جنگ در مقیاسی کوچکتر و نفر به نفر ادامه می یابد. تنها اشاره ای به نکته ای در این فیلم می کنم. در طول فیلم بارها اتفاق می افتد که ورق ماجرا به نفع یکی از طرفین بر می گردد، گرچه تعدد این اتفاق در نگاه اول شاید توی ذوق بزند اما می توان اینگونه ماجرا را دید که طرفین هردو خواهان ادامه ی این کشمکشند تا چیزی را که جنگ از ایشان گرفته به دست آورند. گویی شخصیتهای فیلم به مراتب کمتر از بیننده از این جابجایی ها در قدرت هیجان زده می شوند. امتیاز IMDB به این فیلم 5.2 و امتیاز من به آن شش تا هفت از ده است.