لم

فیلم‌هایی که لم می‌دیم و می بینیم

لم

فیلم‌هایی که لم می‌دیم و می بینیم

دختری از چشم عریان The Girl with N... Eye

The Girl from the N....ed Eye (2012)

Director: David Ren

Writers: Jason Yee (screenplay), Larry Madill (screenplay), and 1 more credit »

Stars: Jason Yee, Samantha Streets, Ron Yuan and Domenique swain.



رونشت بچه تنبل کلاس از رو دست فرانک میلر


فیلم محصول کشور آمریکاست. کارگردان جناب آقای دیوید رن، که متولد شانگهای چین هستند و در نیویورک بزرگ شده‌اند، یک فیلم ضعیف را کارگردانی کرده‌اند که از قرار تا امروز از بهترین فیلم‌های ایشان محسوب می‌شود. طرح فیلم، تفاله‌ی پست‌مدرنی دارد. فا...ح..شه‌ی شانزده‌ساله‌ای که خود را نوزده‌ساله جا زده بوده، کشته شده و راننده‌ی او جیک (jake)  که در یک شرط‌بندی صدهزار دلار را باخته، و عاشق او است، به دنبال قاتل بروس‌لی، ببخشید، قاتل سندی (همون دختره است).


جیک (jake) یک بزن بهادر به تمام معناست. نقش او را بازیگر والا مقامی که متاسفانه هنوز گم‌نام است، به نام جیسون لی، بازی می‌کند. یک چینی متولد 1970 در بوستون آمریکا که گویا مهارت‌های خارق‌العاده‌ی نیز در ورزش کونگ‌فو دارند. جیک در این جست‌و‌جو برای باند گردانندگان دختران دردسر درست می‌کند و فیلم سرانجام در حالی که دو شریک باند هم‌دیگر را کشته‌اند و خود جیک نیز بیرون جلوی در زخمی و بی‌حال افتاده و صدای آژیر پلیس از دور می‌آید، به پایان می‌رساند.


دلیل اصلی دیدن این فیلم حضور بازیگر مورد علاقه‌ام دومنیکا سواین بود. شما هفده‌ساله‌گی او را در فیلم لو..لیتا یا face off به یاد می‌آورید. اما متاسفانه نقش او در این فیلم کوتاه بود. او به طور غیرمستقیم در حل معما به جیک کمک می‌کند. سراسر فیلم در شب یا در تاریکی می‌گذرد، شما هرگز نور و خورشید را در فیلم نمی‌بینید. صحنه‌پردازی‌ها شاید گاهی شما را یاد فیلم شهر گناه  ساخته‌ی فرانک میلر و روبرت رودریگرز بیاندازد. می‌توان هزاران ایراد به طرح و توطئه‌ی داستان فیلم وارد کرد، که بزرگ‌ترین‌ش می‌شود دفترچه‌ای که نام مشتریان سندی در آن است و جیک به سختی به دست‌ش می‌آورد و کاربردی در حل معما ندارد.


دیدن این فیلم را به کسانی که به دیدن فیلم‌های اکشن و صحنه‌های رزمی مدل دعواهای خیابانی علاقه‌دارند توصیه می‌کنم. فیلم دختری از چشم عریان (یا از چشم غیرمسلح)، توانسته نمره‌ی چهل از صد را از سایت metascore به دست بیاورد و در سایت imdb هم چندان امتیاز قابل توجهی نداشته: 4.8 از 10. حالا مفتخر به کسب امتیاز 3 از 10 از وبلاگ گروهی لم می‌شود.


داستان‌گو

۳*۲۰۱۱

 Midnight in Paris  

نیمه شب در پاریس

اینکه وودی آلن همواره لا اقل از برخی جهات در سینما پیشرو بوده است ادعایی انکار ناپذیر به نظر می رسد و از این برخی، یکی فیلمنامه است و منظورم نه تنها به لحاظ موضوعی که از نظر ساختار و شیوه ی روایت داستانهایش است. حین دیدن نیمه شب در پاریس داشتم فکر می کردم از کارگردانان حاضر هیچ کس جرات نقل داستان بدین سبک و سیاق را نداشته است. حال سترگی موضوعی که می خواهد بگوید بماند که ایضا هرکسی جرات نمی کند به سمت چنین وزنه ی سنگینی برود.

اینکه سینمای آلن همیشه پرمخاطب نبوده یک علتش سنگینی همان وزنه است آن هم در روزگاری که بسیاری سینما را چنان که باید جدی نمی بینند یا حوصله ی اندیشیدن یا به دیگر سخن حوصله ی دیدن فیلمهای اندیشمندانه ندارند. هرچه باشد قرن حاضر قرن راحتیست. تمایل بیشتر به سمت فست فود است تا قرمه سبزی.

ساختار داستانی نیمه شب در پاریس شاید چندان نامتعارف یا نوین نباشد و برای طرح سخنی که می خواهد بگوید در نگاه اول کم مایه به نظر می رسد اما پرداخت به موضوع چنان قویست که جز چند دقیقه ی اول شروع تخیل قهرمان فیلم روندش قابل قبول می گردد و حتی جایی که فیلم خیلی شعاری می شود، خیلی بیننده را آزار نمی دهد.

این طرز داستان گویی بسیار در معرض خطر ابتذال است اما وودی آلن خوب از پس کار بر می آید و در پایان فیلم این احساس خوشایند با بیننده است که یک فیلم خوب دیده و با یک نظر خوب و تامل برانگیز مواجه شده است. ویژگی ذاتی سینمای وودی آلن.

داستان فیلم در مورد مردی دلبسته ی پاریس دهه ی بیست است که به طریقی که خیلی درموردش توضیح داده نمی شود ولی قابل حدس، زندگی در آن دوره را تجربه می کند اما جان سخن نویسنده نه ادای احترام به گذشته که یافتن زیبایی در عصر حاضر است. فیلم در یک کلام می خواهد بگوید که زیبایی دوره های مختلف از زمان مستقل است و احساسات نوستالژیک، قضاوت در مورد زیبایی های هر دوره (بویژه عصر حاضر) را ناسره می کند.

در این فیلم که پر از ظرایف است، مایلم به نکته ی ظریف دیگری اشاره کنم. جایی که قهرمان فیلم (گیل) به این نتیجه می رسد که زمان در شکوفایی هنری یک دوره (یا اقلا احساس عاطفی نسبت به یک دوره) فاقد اصالت است و بعد به زمان حال برمی گردیم و می بینیم این دیدگاه نو نه تنها سبب بهبود ارتباط گیل با نامزدش نشده بلکه آن را به هم زده است. اینجا دو نکته وجود دارد. اول اینکه به تاکید گیل درمی یابیم که همینگوی و سایر بزرگان ادبیات مستقل از زمان بوده اند (چنانکه گیل در این صحنه با زمان مضارع از ایشان یاد می کند) و استقلال از زمان دید روشن تری از وقایع دور و بر به فرد می دهد (نه تنها به وقایع گذشته مثلا در قرن بیستم) و بعنوان مثال در این مورد خاص به اینکه زوج مورد نظر در فیلم با هم جور نیستند. و نکته ی دیگر یافتن زیبایی در پاریس معاصر (یا دنیای معاصر یا هنر معاصر) است.

فیلم با تصاویری نسبتا طولانی از پاریس امروز شروع می شود و با تصویر زیباتری به پایان می رسد. با توجه به آنچه گفتم و علاوه بر آن، به نظر می آید این فیلم ادای احترامی به هنرمندان معاصر و احتمالا خود کارگردان باشد. 

امتیازم به این فیلم ۷ تا ۸ است از ۱۰.

 Carnage

نمی دانم چرا این فیلم چندان مطرح نشد شاید یک علتش گونه ای بایکوت پولانسکی باشد شاید هم اتفاق دیگری افتاده، اما به نظرم کشتار یکی از بهترین فیلمهای امسال است. فیلمنامه ی اعجاب انگیز آن و کارگردانی هنرمندانه اش علاوه بر تمام آنچه که هست و فیلم را تبدیل کرده به یکی از بهترین کارهای پولانسکی به گونه ای قدرت نمایی کارگردان نیز محسوب می شود.

ماجرا از این قرار است که دعوای دو بچه مدرسه ای به جراحت یکی از ایشان منتهی شده است و برای رسیدگی به موضوع والدینشان (تنها بازیگران این فیلم چهار نفره) با هم جلسه ای تشکیل داده اند که این جلسه به درگیری بچگانه ای میان هر چهارتای ایشان با یکدیگر می انجامد.

شیوه ی روایی داستان به هنرپیشه ها اجازه ی خودنمایی زیادی می دهد که انصافا به خوبی از پس آن بر می آیند.

Melancholia

دوست نداشتم درباره ی این فیلم بنویسم. فون تریر کارگردانیست که در آثارش پاره ای اصول اخلاقی را زیر سوال می برد اما اینکه قصدش از این کار چیست، نمی دانم. 

متاسفانه این کارگردان هم کارش را خوب بلد است. از این کارگردان سه فیلم دیده ام که دو تای دیگر دارای جنبه های اخلاق ستیز بوده اند اما این یکی اخلاقیات را با جایش زیر سوال می برد.

فیلم در مجموع می خواهد بگوید که مرگ اخلاقیات را به چالش می کشد و در انجام به یکی از فراگیر ترین ارکان اخلاقیات طعنه می زند.

این بررسی کمی فلسفیست

جدایی نادر از سیمین  

نویسنده و کارگردان: اصغر فرهادی

بایگران: پیمان معادی، لیلا حاتمی، شهاب حسینی، ساره بیات، مریلا زارعی، سارینا فرهادی  

جدایی نادر از سیمین

بسیاری چیزها امروزه مغفول متولیان رسمی عرصه ی سینمای ایران است که منتج است از نگاه جزم اندیش به مقوله های اجتماعی و هنری. حقیقت این است که قشر هنرمند در یک جامعه ی سنتی به لحاظ طرز فکر بسیار متفاوت با عامه حرکت می کند و این یک پدیده ی طبیعی در سراسر جهان است ولی هنگامی که عرف می تواند تنبیه گر شود برخلاف بسیاری نقاط جهان احتمال یا به عبارتی سرعت تغییرش به حد اقل می رسد. اینجاست که قانون و عرف با یکی شدن می توانند علیه هنرمند وارد عمل شوند. کمی پیچیده گفتم این حرفها را که یکبار خدای ناکرده برداشت بدی نشود که کار را به لم 3 بکشاند. در هر روی سلیقه ی بیننده و کار هنرمند بر هم تاثیر گذارند و حق این است که فیلمهایی مانند این که مسایل انسانی را دستمایه ی فیلمنامه می کنند بزرگ داشته شوند چنانکه به حق این فیلم بزرگ داشته شد. چه در دید منتقدان و چه عامه. البته شاید بزرگترین افتخار این فیلم از دید کارگردانش برگزیده شدن بعنوان بهترین فیلم از دید تماشاگران نباشد و تکیه زدن بر جای اخراجی ها. به عبارتی دیگر به نظرم نسبت جدایی نادر از سیمین و اخراجی ها مثل نسبت رئیس پیشین دولت است با رئیس فعلی آن. نکته ی مهمی که در این فیلم و فیلم بزرگ قبلی این کارگردان ،درباره ی الی، دستمایه شده است تاکید بر صداقت است. داستانها به طرز پیچیده ای روایت می شوند و شرط می بندم فرهادی به همین سبب جرات نمی کند از هنرپیشه های گیشه پسند استفاده نکند. این هم نه از ناتوانی فرهادی که از نا آشنایی عامه با چیزیست که بعنوان هنر از آنها دریغ شده است. در هر روی او که یکی از بهترین کارگردانان سینمای ایران است ابزارش را خوب می شناسد و توانسته است طیف وسیعی را مخاطب خود کند.

فیلمنامه بسیار دقیق است و کارگردانی عالی با بازیهای خوب و روان. و ماجرای فیلم اما این است که آدمهای خوب در موقعیتهای پیچیده ای قرار می گیرند که اعمالشان (و کژ روی های اخلاقی مصلحتی شان) عواقب تلخی را به جا می نهد. با این همه فیلم در بزرگداشت صداقت محض است. گرچه درباره ی الی را بیشتر دوست داشتم ولی این هم به نظرم فیلم بسیار خوبی است که دیدنش را قویا توصیه می کنم و امتیازم به آن 7 است از 10.  نکته ی دیگر اینکه این فیلم نسبت به درباره ی الی چیز بیشتری در خود داشت و آن قیاسی بود میان صداقت ذاتی و صداقت دین محور.

دریای درون

Director: Alejandro Amenábar

Writers: Alejandro Amenábar, Mateo Gil

Stars: Javier Bardem, Belén Rueda, Lola Dueñas

نکته ی اول اینکه فکر نمی کنم چنین فیلمی در سینمای رسمی آمریکا با همین شمایل قابل تولید باشد. سینمای آمریکا برخلاف اروپا اخلاق گرا تر از آن است که بعنوان برداشتی شخصی، مرگ را بعنوان گزینه ای در برابر معلولان قرار دهد. شاید کسی بتواند با منطقی بس قدرتمندتر از رامون اثبات کند که بهترین گزینه برای انسان سالم هم خودکشیست اما اعلان عمومی چنین فکری به سبب مسوولیت اجتماعی، جرات زیادی می خواهد. فیلم می خواهد بگوید زندگی یکی از متعلقات انسان است و حق دارد که آن را به انتها برساند. بعنوان یک نظر محترم است اما واقعا طرح آن را در یک فیلم آن هم ثانویه به معلولیت جایز نمی بینم و این نظر شخصی من است و به موجودیت این فیلم بعنوان یک اثر هنری اعتراضی ندارم. فیلمهای تاثیر گذاری با محوریت یا اشاره به ماجراهای مشابه در سینمای آمریکا موجود است اما نه اینگونه که بصورت یک مبارزه ی مدنی و یک حکم کلی. کارگردان برای بازی با این آتش چندان آزموده نیست چه به لحاظ فلسفی و چه به لحاظ اجتماعی. در نظرم این یک فیلم کاملا غیر اخلاقی است. هم عملکرد رامون بعنوان یک شخصیت حقیقی که خواسته اش را علنی کرد (البته می توان به این عنوان که چاره ای جز این اعلان نداشته، وی را مبرا دانست ولی به نظر می رسد طی 28 سال می توانست بطور شخصی به هدف خود برسد مگر اینکه کارگردان امانتداری را در ارایه ی تصویر خانوادگی وی رعایت نکرده باشد) و بدتر از او کارگردانی که آن را علنی تر کرد. همچنین دلایلی که رامون برای خودکشی مطرح می کند به نظرم چندان تاثیرگذار یا فوق العاده نیستند و با خلق وی نیز سازگار نیست اما هرچه که هست وی را برای انجام آن کار قانع کرده است و همین کفایت می کند. اما ظاهرا برای در آوردن فیلمی تاثیر گذار کارگردان بیش از آنچه مجاز بود خرج کرده است.

از فلسفه ی فیلم که بگذریم به لحاظ هنری محض فیلم خوبیست. بهترین قسمت فیلمنامه تقابل کشیش با رامون است. این مناظره که بواسطه ی پسری بین این دو صورت می گیرد می توانست فیلم را نجات دهد که بخاطر ضعف منطقی و بی توجهی فیلمنامه نویس و شاید جوانی وی این فرصت طلایی از دست می رود. صحنه ی مناظره القا کننده ی رابطه ی خدا (کشیش) و انسان (رامون) بواسطه ی پیامبر (پسر) است که کشیش از انسان می خواهد با تمام رنجها به زندگی ادامه دهد. این صحنه جای مانور فراوانی داشت و جملات این صحنه بایست با دقت فراوانی انتخاب می شد که نشد. (چند بار بگویم به اینها که فیلم نامه را قبل از ساختن بدهند بر و بچ لم یه نگاهی بیندازند. خلایق هرچه لایق.) من فکر می کنم در خوشبینانه ترین حالت می توانیم صحنه ی مذکور را کلید فیلم در نظر بگیریم و تمام اتفاقات را بر اساس آن تفسیر کنیم وآنرا یک فیلم فلسفی تلخ بینگاریم ولی سیاق فیلم به گونه ایست که این خوشبینی را به چالش می کشد و آنرا تبدیل می کند به همان مبارزه ی یک معلول برای بدست آوردن حق رسمی مرگ.

نکته ی مثبت دیگر فیلم بازی قدرتمند دو بازیگر اول است. خاویر باردم را فکر کنم بسیاری بشناسند و Belén Rueda

را هم اگر قبلا فیلمی از او ندیده اید پیشنهاد اکیدم برایتان فیلمهای یتیم خانه (The Orphanage) و چشمهای جولیا (Julia's Eyes) است. ولی کلا اگر می خواهید از سینمای اسپانیا یک فیلم ببینید پیشنهاد اکیدم لابیرنت پن(Pan's Labyrinth)  است.  

با این همه، امتیازم به دریای درون 6 است از 10.

مجستیک و

The Majestic 

مجستیک

فرانک دارابونت کلا 4 فیلم سینمایی ساخته و هر چهار فیلم بسیار مقبول عام و خاص بوده است. رهایی از شاوشنگ نخستین کارگردانی سینمایی وی و به نظر من یکی از سه فیلم برتر تاریخ سینماست. یک شاهکار تمام عیار. کار دومش مسیر سبز هم فیلم خیلی خوبیست. کار آخرش را در سال 2007 ساخته به نام مه (The Mist) یک شاهکار دیگر و این بار در عرصه ی علمی تخیلی. اما فیلمی به مراتب ضعیفتر از این سه دارد به نام مجستیک. ناگفته نماند که این فیلم گرچه در مقایسه با سه فیلم دیگرش ضعیف محسوب می شود، در بررسی ایزوله فیلم قابل قبولیست. نکته اینجاست که فیلمنامه ی فیلمهای موفقش اقتباس از داستانهای استفن کینگ است. این یکی (مجستیک) را اما یک نویسنده ی نسبتا گم نام نوشته و نمی دانم چرا دارابونت به لحاظ تکنیکی سراغ چنین نویسنده ای و نوشته ای رفته است. محتوای فیلم نیز علیرغم تضمین مفاهیم اخلاقی و اجتماعی خیلی مشکوک به نظر می رسد. انگاری که یک فیلم سفارشی باشد. ماجرای فیلم از این قرار است که یک نویسنده ی هالیوود به نام پیتر به اشتباه مورد سوء ظن به عضویت در حزب کمونیست قرار می گیرد و از کارش معلق می شود. طی یک تصادف حافظه ی خود را از دست می دهد و وارد یک شهر کوچک می شود. به سبب شباهت ظاهری در آن شهر با یکی از کشته شدگان جنگ به نام لوک اشتباه گرفته می شود و بدین واسطه نقش قهرمان را برای شهر پیدا می کند. مدتی بعد وقتی حافظه اش را بدست می آورد بازداشت می گردد و در دادگاه برای اعتراف تحت فشار قرار می گیرد. وی بجای اقرار مصلحتی تحت تاثیر شخصیت لوک سخنرانی گیرایی در خصوص قانون اساسی و آزادی بیان می کند که وی را در زندگی حاضرش نیز تبدیل به قهرمان می کند. در آخر فیلم می بینیم که وی از میان آن دو زندگی شخصیت لوک را برای ادامه ی زندگی برگزیده است. در فیلم اما اشاره ای وجود دارد به اینکه کارگردان تحت فشار فیلم را ساخته است. این کلید را من خودم تنهایی کشف کردم. مکالمه ای در ابتدا و انتهای فیلم در جریان است که قابل رمز گشایی و کلیدی به دریافت نکته ی مذکور است. در این دو صحنه صورت جیم کری را غرق در اندیشه ی خود می بینیم و مکالمه ای را می شنویم دال بر دخالت افرادی جز نویسنده بر ماجرای فیلم که تا حدودی با داستان  فیلم حاضر نیز همخوانی دارد. گویی کارگردان یا نویسنده با گنجاندن این صحنه قصد داشتند که بر سفارشی بودن این کار مهر تاکید بگذارند. و نکته ی دیگر اینکه این القا در فیلم موجود است که پیتر به نشانه ی مخالفت با اعمال تغییرات در فیلمنامه ها زندگی لوک را بر پیشینه ی خویش ترجیح می دهد.

امتیاز من به این فیلم 6 از 10 است و دیدنش را توصیه می کنم ولی اگر می خواهید یک فیلم از این کارگزدان ببینید توصیه ی اکید من رهایی از شاوشنگ است و اگر می خواهید در تمام عمر فقط یک فیلم ببینید باز هم توصیه ی اکیدم رهایی از شاوشنگ است. امتیاز من به رهایی از شاوشنگ 10 است از 10.

چند فیلم دیگر هم دیدیم که به اختصار ذکر می کنم. 

*

Another Year  (سالی دیگر)

فیلمی درباره ی تنهایی و کهنسالی و دغدغه های آن از یک کارگردان کهنسال (مایک لی Mike Leigh) فیلم بدی نیست ولی به نظرم اگر بخواهیم به فیلمها تشخص انسانی ببخشیم این فیلم یک آدم پیر خواهد بود. امتیازم به این فیلم هم 6 است از 10. امتیاز IMDB به این فیلم اما 5/7 است که البته نشانگر استقلال ما در نمره دهی به فیلمها می باشد. خصوصا در غیاب طولانی منتقد دگر اندیش گروه لم. 

*

Dune (ریگ)

یک کار علمی تخیلی باورتان نمی شود بگویم از چه کسی. دیوید لینچ. محصول 1984. مسلک این لینچ را نمی دانم چیست. شاید فرصتی دست دهد و مطالعه ای بر بیوگرافی وی کلیدی باشد برای درک کامل منظورش از ساخت این فیلم. به هر حال بهترین فیلم وی نیست. امتیاز بیش از 6 هم نمی توانم برایش در نظر بگیرم. نکته ی جالب اینجاست که استعارات این فیلم بسیار فراوان است و به نظر می رسد که این فیلم به طرفداری از اعراب و مسلمانان ساخته شده و بر چیرگی نهایی آنها پس از ظهور منجی در جهاد تاکید می کند. ای بابا شوخی نمی کنم. این لم بمیره شوخی نمی کنم. اینها همه در فیلم موجود است. همین است که می گویم باید پیشینه ی وی را برای تاویل فیلم دانست چون نمادها و استعارات بکار رفته در این فیلم قابل توجه است. اما حالا که صحبتش شد بهترین فیلم لینچ به نظرم بزرگراه گم شده (Lost Highway) است یک فیلم با داستانی ساده و شیوه ی روایی پیچیده و بی شک از شاهکارهای تاریخ سینما. این فیلم را اگر یک بار دیگر ببینم حتما درباره اش خواهم نوشت.

در نوشته ی بعدی احتمالا درباره ی جدایی نادر از سیمین و دریای درون خواهم نوشت.

فیلمهای ندیدنی

 هفته ی بدی را پشت سر گذاشتم. کلی فیلم بد دیدم  

بتمن و رابین

البته باید این فیلم را دید که قدر امثال نولان را دانست. بتمن و رابین یکی از بدترین فیلمهایی بود که امسال دیدم، نفسهای آخر یک کاراکتر فانتزی بود که برای حفظ آن شخصیتهای جدید به فیلم  افزوده می شود ولی نهایتا فیلمی از آب در می آید که من، من که تا نمره ی 5 را دست و دلبازانه به فیلمها می دهم، نمی توانم بیشتر از 3 برایش در نظر بگیرم. 3 از 10 امتیاز من است به این فیلم محصول 1997 به کارگردانی شوماخر که پیش از آن فیلم شماره ی 23 را از وی دیده ام. مزخرفی دیگر در عرصه ی سینما. این معرفی ها برای ندیدن است. نیز بزرگداشت نولان باشد که از یک کاراکتر رو به افول ابتدا آغاز بتمن و سپس شوالیه ی تاریکی را در می آورد که این آخری به نظر من یکی از بهترین فیلمهای اکشن دهه ی گذشته است. بی صبرانه منتظر بتمن بعدی هستیم از همین نولان که برای سال آینده در راه است.  

 

قرمز، سفید و آبی 

قرمز سفید و آبی

فیلم دلچسبی نبود در مجموع. و فکر نکنم امروز از دنده ی چپ برخاسته باشم که دارم فیلمهای بد را می شمرم. دختری که احتمالا با علم به ابتلایش به اچ آی وی بصورت محافظت نشده دست به خودفروشی می زند، مردی که عاشق وی است و نفر سوم هم فردی که از آن زن مبتلا شده است. البته فیلم حرفهایی برای گفتن داشت. مسایلی را مطرح می کرد هر چند تکراری اما یک چیز آن برایم جالب بود. انتقادی (شاید آگاهانه و شاید سهوی) در این فیلم بود به تصمیم گیری در شرایط خشم. می گویم احتمالا سهوی چون چندان بدان پرداخته نشد. زن نه فقط برای پول، که از روی خشم و برای انتقام  تن فروشی می کند. طرف مقابلش مرد عاشق، پیشینه ی روانی نابسامانی دارد و اکنون شاید برای اولین بار راضی شده است و ناگهان و پس از مدت کوتاهی پس از وصال، عشقش را به طرز دلخراشی از دست می دهد. نفر سوم پسری -که مادرش به تازگی از سرطان بهبود یافته اما عارضه ی درمان عقلانیت وی را تا حدودی متاثر نموده است- در می یابد که از آن دختر مبتلا شده است، مادرش در این میان و هنگامی که دختر در چنگ اوست خودکشی می کند. در اوج خشم ولی شاید نه به قصد کشتن دختر را می کشد. خشم دختر دایره ی انتقامش را به بسیاری کسان گسترش می دهد که شاید سزاوارش نباشند. خشم مرد عاشق نیز همین کار را می کند و خشم پسر هم به کشتن دختر ختم می شود. می توانست فیلم خوبی از آب در بیاید اگر می دادند بر و بچ لم یک دستی بر فیلمنامه اش می کشیدند، اما آنچه اکنون است در مجموع فیلم پخته ای نیست و امتیاز من به آن 5 تا 6 است از 10. و دیگر نکته آنکه فیلم بیشتر از آنچه لازم است خشن است. 

چهارشنبه ی لعنتی

این دیگر مصیبت عظمی بود. درصد فیلمهای ایرانی خوب به سرعت رو به افول است و با این وضعیت فیلمها را برای آگاهی از مسایل اجتماعی باید دید نه لذت بردن که صد البته مسایل اجتماعی هم به زحمت در فیلمها قابل طرح است. یک فیلم طولانی خسته کننده که باورتان نمی شود اگر بگویم بر چه چیزی سر پاست. نه فیلم نامه، نه کارگردانی، نه بازیگری. تنها بر شخصیت پردازی قهرمان فیلم. اول فکر کردم که اقلا یک فیلم اجتماعیست که آن هم نبود. اما با تکیه بر کاراکتر حماسه (نام قهرمان فیلم) این فیلم حتی تا دقیقه 60 قابل تحمل است. یک فیلم تمام آماتوری که هرچه نگاهش می کنی تمام نمی شود. امتیازم به این فیلم 2 است از 10. ارزش دیدن فیلم به این است که اهمیت شخصیت پردازی را در داستان یا فیلم موکدا درمی یابید.