Director: Danny Boyle
Writers: Danny Boyle, Simon Beaufoy
Stars: James Franco, Amber Tamblyn and Kate Mara
USA 2010
وقتی ایدهی فیلم را در اینترنت خواندم، مانده بودم که کارگردان چهطور میخواهد نود و چهاردقیقه ما را پای فیلم وادار به لم دادن بکند؟ حتا چهاردقیقه هم از فیلم راکی یک طولانیتر، و البته بدون هیچ مشت و زد و خوردی.
خلاصهی فیلم:
کوهنوردی هنگامی که به تنهایی اطراف موآب، کانیو میکند (بپر بپر تند و سریع روی صخرهها، تو فارسی براش کلمه نداریم ، جای بازیشم هم نداریم، راحت باشید!) دستش زیر تختهسنگی گیر میکند و برای 127 ساعت در انزوا قرار میگیرد.
چهرهی تهیهکننده را تصور میکنم وقتی کارگردان وارد دفترش شده و این دوخط ایده را به او داده و گفته که میخواهد فیلمش کند.
تهیه کننده: (درحالیکه آستین کتش را که نسکافهش به خاطر خوابآلودهگی صبح روی آن ریخته پاک میکند): اوه دنی، خیلی وقت بود که دیگه فیلم کوتاه کار نمیکردی.
کارگردان: خوندیش؟
تهیهکننده: همین دو خطو؟، این که نصفشم توضیح مترجمه!
کارگردان: فیلم بلنده.
تهیهکننده (بیدار میشود): ها؟ دیوونه شدی؟ اون فیلم میلیونر زاغهنشینت رو جونمون در اومد دو ساعت کشش دادیم. میخوای ورشکستمون کنی؟
کارگردان: ولی من مطمئنم میتونیم پنجاه میلیون دلار بفروشیم
تهیهکننده (لیوان نسکافه را چپه میکند): آخه از کجا؟
کارگردان: رفتم تو لم خوندم.
تهیهکننده (آرام میشود): آها، خب پس ردیفه. بزن بریم.
فیلم بر اساس زندهگی واقعی آرون راستون با بودجهی هژده میلیون دلاری ساخته شده که در سال 2003 نزدیک یک هفته را بین صخرههای موآب در اوتای آمریکا گیر افتاده بود. جیمز فرانکو که نقش او را در فیلم بازی میکند توانسته به خوبی از پیچیدهگیهای نقش کوهنوردی گرفتار که دوربین مدام چهرهی او را نشان میدهد بربیاید. آرون پس از اینکه دستش زیر سنگی دایرهای شکل بین شکاف دو صخره گیر میکند، وقت این را مییابد تا به کارهای اشتباهش فکر کند. از چاقوی همهکارهی سویسیش که پیدا نکرده و به برداشتن چاقوی چینی رضایت داده؟ تا بطری آبپرتقالش که در ماشین جا گذاشته. از تلفنی از مادرش که وقتی داشته وسایلش را در کوله میریخته جواب نداده و گذاشته تا روی پیامگیر برود تا دوستدخترش که اجازه داده ترکش کند.
پیش از اینکه آرون بین صخرهها گیر بیافتد، زمان کمی را با او سپری میکنیم. آرون دارد دوچرخهسواری میکند که دو دختر زیبا را می بیند که در پیدا کردن معبدی در آن اطراف به مشکل برخوردهاند. آرون بعد از کمی خوشگذرانی در آبگیری زیر صخرهها و نشان دادن راه، آنها را ترک میکند. دخترها او را به مهمانیای که آنها فرداشب دارند دعوت میکنند و آرون وقتی زندانی میشود، تخیل میکند که چهجور مهمانی میتوانست باشد.
کارگردان از تحریک بیننده با نشان دادن صحنههای ترسناک خودداری کرده که قابل تقدیر است. وقتی شما محدودیت مکان برای فیلم داشه باشید معمولن سعی میکنید همهجور استفادهای از آن بکنید و ترس اولین چیزیست که به ذهن هر کس میرسد تا با مردی گیر افتاده در تاریکی و تنهایی بازی کند. اما سر و کلهی هیچ ماری پیدا نمیشود، هیچ شبحی در تاریکی پچپچ نمیکند و هیچ بزی از سوی شیطان به او نزدیک نمیشود. ذهن آرون تنها در گذشته جستوجو میکند.
در لابهلای یکی از تصاویر وهمی ذهن آرون از گذشته، جایی دوستدخترش از کنارش در استادیوم ورزشی بلند میشود تا او را ترک کند و قبل از رفتن به او میگوید: "مگه این همون چیزی نیست که همیشه میخواستی؟" تصاویر گنگ و پریده، همانطور که ما خاطرهای را به یاد میآوریم به تصویر کشیده میشود. آرون هیچ واکنشی برای جلوگیری از رفتن او نمیکند، اما وقتی به آرون در زمان حال برمیگردیم، او میگرید و دستش را دراز میکند تا دست معشوقش را در گذشته بگیرد و مانع رفتن او شود؛ انزوا، لایههای غرور و بیخیالی شخصیت آرون را تراشیده و از بین برده.
آرون میگوید که این سنگ همیشه منتظر او بوده. همیشه، از وقتی که به دنیا آمده سنگ منتظر بوده تا او را اینجا گیر بیاندازد. آرون که با کمبود آب و غذا روبهروست. ناچار میشود برای رفع تشنهگی از ادراد خود بنوشد و سرانجام در حالی که از ضعف و گرسنهگی جانی در بدن دارد، به این نتیجه میرسد که تنها راه فرار، بریدن دست اسیر شده است. صحنهی دلخراش قطع عصب ساعد دستش من را دچار افت فشار خون کرد. ناچار شدم فیلم را نگه دارم و گشتی بزنم و بعد دوباره دیدن را ادامه دهم. آرون بعد از رهایی از سنگ، چند قدم به عقب برمیدارد و با چهرهی ضعیف، پوزخندی میزند. پوزخند کسی که انگار هرگز بنا نبوده از تختهسنگ رها شود. پوزخند نامنتظره از آزادی او با صورتی خاکی، خونی و کثیف بازگوکنندهی تمام دقایقیست که او زجر کشیده. این ایفای نقش استادانهی جیمز فرانکو در این صحنه نشانگر انتخاب درست دنی بویل است برای بازی وی در فیلمی که تنها یک بازیگر موثر دارد.
باید یادآور شد که موسیقی بینظیر فیلم چنان تاثیرگذار است که بیگمان پس از تماشای فیلم هرکجا به گوش شما برسد، یادآور صحنههای ترسناک تنهایی شخصیت فیلم خواهد بود. موسیقی فیلم را آر رحمان، که پیش از این نیز با دنی بویل برای فیلم میلیونر زاغهنشن همکاری داشته، ساخته است.
127 ساعت، فیلمیست که باید حتمن دید تا بعد صبر و انتظار ترسناک آرون را برای نجات از انزوا شناخت و درک کرد. البته تنها باید یکبار دید.
سایت imdb به این فیلم امتیاز 7.9 از 10 داده و سایت روتنتوماتوز چهار و نیم ستاره از پنج و حالا مفتخر به دریافت امتیاز هفت و نیم از ده از وبلاگ گروهی لم LAM میشود.
دانلود موسیقی فیلم 127 ساعت: [+]
دیدن تریلر فیلم 127 ساعت: [+]
این را هم ندیده ام هنوز، چند بار پیش چشمم بود برای خرید ولی فکر نمی کردم فیلم خوبی باشد، اما با تعریفی که کردی، رفت توی لیست فیلمایی که باید دید. ضمن خواندن متنت به یاد فیلم into the wild افتادم. آن فیلم مرا حسته کرد (این یکی البته چنان که گفتی خسته کننده نیست ان شاء الله) ولی صحنه ی اخر فیلم واقعا فیلم را نجات داد و یکی از خسته کننده ترین فیلمهایی را که دیدم تبدیل کرد به یکی از بهترین ها، با همان چند ثانیه ی ستودنی، البته فکر نکنم بخواهم دوباره آن را هم ببینم. تا این را ببینیم.
داستانش به نظر جالب میاد و شاید ببنمش. البته با پیش زمینه ای که از میلیونر زاغه نشین دارم واقعا میترسم دیگه به فیلمهای این کارگردان نزدیک بشم!! دفعه قبل کم مونده بود روی تلویزیون بالا بیارم!!!!
سلام
اومدم اینجا یه سراغی از محسن شیرآقایی بگیرم
گفتم بلکه اینجا بیاد اینو بخونه
یادش بیفته که قبلا داستان می بافته
توی «من عنکبوت قصه ام»
ما توی تار هاش گیرافتادیم
عنکبوته سیره
نه رها میشیم
نه میاد باز هم بنویسه
سلام مارو برسونین بگین بابا رفیق منتظریم
اصلا هستش؟
محسن شیرآقایی موجوده؟
نکنه یه بلا ملایی سرش آوردین؟
در ضمن آقای نخعی ممنون از شما که میخونین و جواب میدین
2ساعتی از دیدن این فیلم میگذره ولی همچنان دچار تپش قلبم
صحنه ی بریدن دستش هم که واقعا عق میزدم
ولی خوب فیلمی بود که باید دیدش حتمن
در ضمن وبلاگتون خوبه فقط ادامه بدید